دکتر ابوالقاسم بختیاری اولین پزشک ایرانی

یکی از خان های بختیاری هر روز که فرزندانش را به مدرسه میفرستاد، خدمتکار خانه به نام ابوالقاسم را با فرزندانش میفرستاد تا مراقب آنها باشد. ابوالقاسم هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد و همان جا میماند تا مدرسه تعطیل میشد و دوباره آنها را به منزل میبرد. دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل میکردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز) بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود.

دکتر جردن قوانین خاصی وضع کرده بود. مثلا برای دروغ، ده شاهی کفاره تعیین کرده بود. اگر در جیب کسی سیگار پیدا میشد یک تومان جریمه داشت! میگفت "سیگار لوله بی مصرفی است که یک سر آن آتش و سر دیگر آن احمقی است! القصه.. دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که هر روز جوانی قوی هیکل، چند دانش آموز را به مدرسه می آورد. یک روز که ابوالقاسم در شکستن و انبار کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد.

دکتر جردن از کار ابوالقاسم خوشش آمد و او را به دفتر فرا خواند و از او پرسید که چرا ادامه تحصیل نمیدهد؟ ابوالقاسم گفت چون سنم بالا رفته و پول کافی برای تحصیل ندارم و با داشتن سه فرزند قادر به انجام دادن این کار نیستم. دکتر جردن با شنیدن این حرفها، پذیرفت که خودش شخصا، آموزش او را در زمانی که باید منتظر بچه های خان باشد بر عهده بگیرد! او بعلت استعداد بالا ظرف چند سال موفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و سرانجام در سن 55 سالگی مدرک دکترای پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت. دکتر ابوالقاسم بختیار، اولین پزشک ایرانی است که تا سن 39 سالگی تحصیلات ابتدایی داشت!!

جالب اینکه فرزندان اون نیز پزشک شدند! دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال 1899 تا 1940 ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت. او ايران را وطن دوم خود می ‌ناميد و همواره از آن به نيكی ياد می‌كرد. جردن به دانش آموزانش میگفت من میلیونر هستم زیرا هزارها فرزند دارم که هر کدام برای من، برای ایران و برای دنیا میلیونها ارزش دارند. به پاس خدمات بی حد این مرد بزرگ، خیابانی در تهران بنام خیابان جردن برای بزرگداشت و زنده نگاه داشتن نام او نامگذاری شد.

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.

به یاد مردان نام نیک روزگار

سالروز شهادت، شهید مهندس مرید خان ارشد بختیاری توسط ناو امریکایی

امروز 12 تیر ماه 1367 سالروز تجاوز آشکارناو یو اس اس وینسنس امریکایی به هواپیمای مسافربری شماره 655 ابران در خلیج فارس هستیم

روزی که پرواز مسافربری شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایران‌ایر با شناسه «IR655» از تهران به مقصد دوبی در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۶۷ (۳ ژوئیه ۱۹۸۸ میلادی) پس از توقف بین راهی در بندرعباس به سمت دوبی در حرکت بود که با شلیک موشک فینیکس حرارتی از ناو یواس‌اس وینسنس متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا در ارتفاع ۱۲ هزار پایی بر فراز خلیج فارس سرنگون شد و تمامی ۲۹۰ سرنشین آن که شامل ۴۶ مسافر غیر ایرانی و ۶۶ کودک بودند، جان باختند و شهید محسوب شدند. یکی از این شهدا مهندس مرید خان ارشد بختیاری دروازه بان تیم شاهین دورود بود

شهید مهندس مریدخان ارشد فرزند غلامرضا خان ارشد بختياری متخلص به حاتم طائی از نوادگان رحیم خان ارشد الدوله و از اولاد علی صالح خان تردی عالی جمالی بختیاروند ...

یکی از این مسافران مهندس مرید ارشد بختیاری بود، زنده یاد "شهید مهندس مرید ارشد بختیاری" فوتبالیست هم بود. او که دروازه‌بانی تیم شاهین را برعهده داشت، با هزینه شخصی تیم شاهین را برای انجام مسابقات به استان‌های همجوار اعزام می‌کرد و یا از تیم‌های سایر شهرها برای بازی در دورود دعوت می کرد.

این مهندس شهید که تحصیل کرده لندن در انگلستان بود خدمات علمی و ورزشی زیادی از خود بر جای گذاشت و نام و یادش در ایل بختیار برای همیشه به جای می ماند.

دختر شهید ارشد بختیار در 12 تیر 1399 در مصاحبه ای با روزنامه جام جم گفته ، پیکر پدرم را هرگز پیدا نکردیم!

اما فرزندان این شهید هرگز حاضر نیستند به طور کامل درباره پدرشان صحبت کنند. دختر وی اعتقاد دارد صحبت کردن درباره شهادت پدرش در آن روز تاریخی باعث می شود ارزش های شهادت و فرهنگ شهید پایین بیاید. او فقط مختصری به جام جم آنلاین توضیح می دهد.

دختر شهید مرید ارشد بختیار در گفت و گو با جام جم آنلاین عنوان کرد: «برای ما خیلی مهم است که درباره پدرمان صحبت نکنیم. من خودم هر سال دوازدهم تیر ماه به بندرعباس می روم و آنجا هم درباره پدرم صحبتی نمی کنم. »

وی گفت: ارزش شهادت پدرم را آنقدر بالا می دانم که نمی خواهم با صحبت کردن مداوم درباره پدرم آن را از بین ببرم.

دختر این شهید خاطرنشان کرد: پدرم دوازدهم تیر ماه سال 1367 سوار آن هواپیما شد ، در جریان آن حادثه به شهادت رسید و ما هرگز پیکر پاک او را پیدا نکردیم.

روحش شاد و یادش گرامی باد

دژ محمد علی خان دزفول

بازدید از دژ محمد علی خان خوزستان

دژ محمدعلی خان که آن را به نام دژ سردشت نیز می‌شناسند در ۶۵ کیلومتری شمال شهر دزفول قرار دارد. این دژ طبیعی، محل مبارزات محمدعلی خان اول و محمودصالح چهارلنگ بختیاری، علیه ظلم‌های حاکم وقت لرستان و خوزستان و پسرش در دوره قاجار بوده است.

ادامه نوشته

در جست‌وجوی قربانیان "گرگر "زز و ماهرو

چند روز پس از سقوط مرگبار گرگر در یکی از روستاهای الیگودرز که موجب جان‌باختن 3عضو یک خانواده شده بود؛ تلاش‌ها برای یافتن پیکر قربانیان حادثه در حالی ادامه دارد که تاکنون فقط پیکر پدر خانواده کشف شده وگروه‌های امدادی برای یافتن 2عضو دیگر این خانواده در رودخانه خروشان همچنان در تلاش‌اند. به گزارش همشهری، این حادثه ظهر روز سه‌شنبه هفته گذشته در روستای سرتنگ برزه بخش ززوماهرو از توابع الیگودرز واقع در استان لرستان اتفاق افتاد. آن روز اعضای یک خانواده قصد داشتند برای شرکت در یک مراسم بله برون به روستای لانه‌شاهی که در مجاورت آنجا قرار دارد بروند.

ادامه نوشته

بازخوانی علیمردان خان بختیاری

در سپيده دم يكي از روزهاي اسفند 1313 حياط زندان قصر فضاي غم انگيزي بخود گرفته بود.در وسط سنگ فرش حياط چوبه داري ديده مي شد.كه در فاصله معيني تعدادي نظامي مسلح در حاليكه تفنگهاي خود را اماده شليك مي كردند جهت اجراي ماموريت مرگباري صف كشيده بودند.محكوم به مرگ كه كسي جز عليمردان خان بختياري نبود در حاليكه به تعبير بزرگ علوي جامه اي زيبا بر تن كرده و سر و رويي اراسته داشت با گامهاي بلند و استوار حلاج وار بدون انكه ذره ئي ترس در وجودش داشته باشد به قتلگاه نزديك مي شد و در حقيقت او مي رفت تا شهادت مظلومانه ي خود را بر صحيفه ي ر‍ژيم ديكتاتوري رقم زند.

سيد جعفر پيشه وري از قول يكي از زندانبانان كه شاهد اعدام ان سر كرده دلير بختياري بود مي نويسد: در اخرين لحظاتي كه ميخواستند وي را به چوبه دار ببندند كلاه پهلوي خود را به نشان نفرت از رژيم پهلوي مچاله كرد و دور انداخت و صداي رسايش كه مي گفت زنده باد ايران و ازادي با صفير چند گلوله خاموش شد و لحظاتي بعد جسد بيجان مردي كه دلي چون شير و عزمي پولادين داشت و در ميدان هاي جنگ هيچ رزمنده اي پشت او را نديده بود دمر بپاي چوبه دار بر زمين در غلطيد.


نسيم صبحگاهي پيكر بخون خفته سر كرده دلير بختياري را نوازش مي داد.افتاب از پشت قله بلند سفيد پوش دماوند در ميان هاله رقيقي كه رنگ زردفامش را به سرخي متمايل كرده و گويي رخسارش را با خونگرم روي سنگفرش حياط زندان قصر خضاب بسته اند با طمانينه و وقار گردن ميكشيد و ميخواست با ان چهره ي خون بسته صحنه جنايت خونيني را كه بدست دژخيمان ايرم ساعاتي پيش در تاريكي شب بوقوع پيوسته بود برملا سازد.

اعدام مظلومانه عليمردان خان بختياري به همان اندازه كه در محوطه ي كوچك زندان قصر تاثر زندانان را بر انگيخت به همان اندازه هم در قلمرو بختياري و مناطق همجوار تاثير عميقي بر جاي گذاشت.
مردان جامه دريدند و ديرك بهونها را پايين كشيدند زنها موي بريدند و مويه كردند شعرا در رثا. او مرثيه ها سرودند و اهنگ سازان ترانه شير عليمردان را ساختند و هنوز هم كه هفتاد سال از مرگ ان سردار رشيد بختياري مي گذرد چوپانان در دشتهاي سرسبز بختياري و زنان در كنار چشمه ساران هنگام شستن لباس ويا پر كردن مشكهاي اب و مردان در اجتماع شبانه ي خود در زير سياه چادر ها هر وقت فرصتي بدست مي اورند با صداي خوش و حزن انگيز و گاهي هم با اهنگ موزون ني بياد ان رادمرد دلير مي خوانند:

تفنگ عليمردون هم باز صداكرد سرهنگ كله پوستي هنگ بلا كرد
تفنگ عليمردون هم باز قرمنيد سرهنگ كله پوستي چادر رمنيد
بي عروس كل ازنه كل بساكي سنگران خين گرد تا كفت خاكي
بي عروس تو كل بزن كل بساكي تفنگچي زه مم صالح سوار زه راكي
شمشير عليمردون طلاي بي غش به زمين برچ ازنه به استمون تش
نظامي كله پوستي لنگا ملاري ني تري جنگ بكنيوا وا بختياري
طياره بال بال كنه سر كه فردون شمشيرم به گل زنم سي كل ايرون
دودر گل سي كشتنم پلا بريدن گويلم زداغ مو پاي كمر بريدن
بالونا بالا هوا بال ا تنيده ددويل محمد علي پلا بريده
كجه تيپ كجه سپاه كجه فراشم ره بدين دام و ددوم بيان سر لاشم
بيست و چار تير خردومه هني بهوشم ليكه ي دام و ددوم اويد به گوشم
سر تنگ تاته تنگ تانك و زره پوش مابين شال و قوا خين ازنه جوش

((برگرفته از اثار استاد مهراب اميري ))